جدول جو
جدول جو

معنی بان بید - جستجوی لغت در جدول جو

بان بید
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 37 هزارگزی شمال باختر گهواره و 3 هزارگزی آئینه وند واقع است، ناحیه ایست کوهستانی سردسیر و دارای 150 تن سکنه می باشد، آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات و شغل مردمش گله داری است، اهالی آن از تیره اسپهری قلخانی هستند و زمستانها اکثر به گرمسیر پشت تنگ زهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال بدی گر خود بدی دیو سپیدی / به پیش بیدبرگش برگ بیدی (نظامی۲ - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان برد
تصویر جان برد
جان بردن، جان به در بردن، جان در بردن، رهایی از مرگ، برای مثال به جان برد خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتۀ خود نیاورد یاد (نظامی۵ - ۸۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را می بندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند
زبان بند خرد: کنایه از شراب، می، باده، برای مثال ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب - ۵۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغ بین
تصویر باغ بین
بینندۀ باغ، آنکه به تماشای باغ برود، برای مثال باغ بین را چه غم که شاخ شکست / باغبان راست غصه ای گر هست (اوحدی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باطن بین
تصویر باطن بین
آنکه به باطن کسی یا چیزی نظر کند و به ظاهر اکتفا نکند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ بَیْ یِ)
حاکم، ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن حمدویه نیشابوری (321- 405 یا 406 ه. ق.). محدث معروف. ابن خلکان گوید نزدیک دوهزار تن از روات را دیده و از آنان حدیث شنوده و دو مرتبه به عراق و شام مسافرت کرده و در سال 359 قضای شهر نشابور از طرف سامانیان بوی مفوض گردیده و چندی وزارت ابونصر عتبی داشته، پس از آن قاضی گرگان شده و چند بار بسفارت نزد ملوک آل بویه رفته و تألیفات بسیار دارد از آن جمله تاریخ علمای نشابور و المدخل الی علم الصحیح و امالی. وفات او در نیشابور روز سه شنبه سوم صفر بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِنُ)
نام دزدی معروف به عرب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
احمد بن ابان بن سید. لغوی مشهور. معروف به صاحب شرطه، شاگرد ابوعلی قالی. موطن قرطبه. و او راست کتابی در لغت موسوم به العالم، در صد مجلد بترتیب اجناس و آنرا از فلک آغاز و بذره ختم کرده است. وفات او هم بشهر قرطبه به سال 382 ه. ق. و ابن سید در نام احمد مزبور منکّراً آید
لغت نامه دهخدا
گوئی هیچ نبود، هیچ بود، (آنندراج)، رجوع به باد شود، خیال فاسد و اندیشۀ تباه کردن، (آنندراج)، رجوع به باد سنجیدن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر کردن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در سر شدن و باد در زیر دامن داشتن و باد شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی از دهستان سملقان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 50 هزارگزی جنوب باختری مانه بر سر راه شوسۀ عمومی بجنورد به نردین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات است. محصولش غلات، بنشن، میوجات و پنبه. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است و راهش مالرو است. در این آبادی تربیت زنبور عسل معمول است و عسل آنجا معروف میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام آبادیی نزدیک سیرجان قدیم. سیرجان قدیم در محل قلعه سنگ بود و بفرمان ایدکو آن شهر خراب و مردمش به باغ بمید که تا قلعه چهار فرسنگ فاصله داشت منتقل شدند. حافظ ابرو مینویسد: اوکو (ایدکو) فرمان داد تا قلعۀسیرجان را خراب کردند و شهر را به سمید (صحیح: بمید) آوردند و حکم شد تا رعایا خانه های خراب را عمارت کنند و اهل سیرجان در سمید متوطن گشتند. (نسخۀ خطی ملک ورق 160). در حاشیۀ تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی آمده است: کلمه ’بیمنذ’ که در بلاذری آمده برخلاف تصور بعضی از مورخان میمند نیست، بلکه این شهر همان محل ’باغ بمید’ است که از آبادیهای مهم سیرجان بود و هنوز هم هست. این محل در تاریخ ابن خلدون بصورت ’همید’ ذکر شده. در معجم البلدان آمده است: مجاشعبن مسعود سلمی را ابن عامر به تعقیب یزدگرد بکرمان فرستاد. لشکر ابن مجاشع در بیمنذ دچار شکست شد. بلاذری گوید لشکر مجاشع در بیمنذ دچار گرفتاری و هلاک شد. آبادی شهر فعلی سیرجان از حدود سالهای 796 هجری قمری ببعد است. رجوع شود به حواشی تاریخ کرمان ص 29 و 30 و 239 و مقدمۀ آن ص نح. این کلمه در فرهنگ جغرافیایی بصورت به بین آمده است. رجوع به باغ به بین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ بَ)
هذا بین بین، یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح. (منتهی الارب) ، یعنی میان نیکوئی و بدی است. مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسه عشر واصل آن، بین و بین است. (از اقرب الموارد). میانه. نه بزرگ نه کوچک. نه بد بد نه نیک نیک. نه سرد سرد نه گرم گرم. نه بسیار نه کم. نه بدین سوی و نه بدان سوی. نه سخت خوب و نه بد. نه بسیار بزرگ و نه خرد. متوسط. وسط. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بینابین و تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود:
من چو کلکم در میان اصبعین
نیستم در صف طاعت بین بین.
مولوی.
، همزۀ مخففه را بین بین گویند. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صرف) عمل تسهیل که جزو احکام استعمال و قرائت همزه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گاه بر قسمی از اقسام اماله اطلاق شود و آن را تقلیل و تلطیف نیز گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، وقد یطلق علی النسبه الحکمیه التی اخترعها المتأخرون التی هی مورد الایقاع و الانتزاع کما فی السلم و غیره. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مْ بَ)
قطعۀ فلزی که قسمت بالای ران را می پوشانده و بر قسمت علیای ران مماس میگشته است و از ادوات جنگ بوده است. نظیر ساق بند و بازوبند و غیره
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آب سرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع در 20هزارگزی شمال خاوری چقلوندی، راه چقلوندی به بروجرد ازمیان این آبادی عبور میکند، این ده در دامنۀ کوه قرار گرفته و هوای آن سردسیر و مالاریایی و سکنۀ آن 180 تن میباشد، آب آن از چشمه و آبسرده تأمین میشود، محصول عمده ده غلات، صیفی، لبنیات، پشم، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است، ساکنان آن از طایفه چلویی مصطفی وند بیرالوند میباشند، در فصل زمستان به قشلاق میروند، مزرعه راوندی جزء این آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باسگ بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 8 هزارگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه، ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی، معتدل، سالم و دارای 128 تن سکنه، از چشمه مشروب میشود، محصولاتش غلات، توتون، مازوج و کتیرا است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند، صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز واقعدر 20هزارگزی باختری بانه و سه هزارگزی زرینه و دارای 25 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ بامْ بَ)
نوعی از عزایم و افسون که زبان حریف را بدان بندند. (آنندراج). تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. (غیاث اللغات). افسون و عزائم. (ناظم الاطباء). نوعی از عزائم و افسون که زبان حریف را بدان خاموش توان کردن. (از بهار عجم) :
زبان بندهایی چو پیکان تیز
دری در تواضع دری در ستیز.
نظامی.
بغمزه گفت با او نکته ای چند
که بود از بوسه لبها را زبان بند.
نظامی.
نگیرد خردمند روشن ضمیر
زبان بند دشمن ز هنگامه گیر.
سعدی (بوستان).
، افسونگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی ازدهستان مرکزی است، بخش میمه شهرستان کاشان، واقع در48 هزارگزی باختر میمه و 36 هزارگزی باختر راه شوسۀ اصفهان به قم، کوهستانی و سردسیر، دارای 450 سکنه آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و انگور و بادام و زردآلو و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، مزرعۀ جخدو جزو آن باشد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
بیدبرگ. ورق درخت بید. (فرهنگ فارسی معین) :
بدی گر خود همه دیو سپیدی
به پیش بیدبرگش برگ بیدی.
نظامی.
- مثل برگ بید، لرزان. زرد. (امثال و حکم دهخدا) :
دلاوران و یلان گشته زرد از انده
چو برگ بید که بر وی دم خزان بجهد.
جمال الدین عبدالرزاق.
همی لرزد بخود بر بید گوئی برگ بیدستی
همی پیچد بخود بر رمح گوئی خیزران آمد.
کمال اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 36 هزارگزی شمال خاور کامیاران و طرفین رود خانه گاورود واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 350 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه گاورود و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و مختصری توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری است. این آبادی دو محل بنام بان سعیدبالا و بان سعید پایین دارد و سکنۀ بان سعیدبالا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ دَ / دِ)
بینندۀباغ، تماشاگر باغ، آنکه بدیدن باغ رود:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گر هست،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 28 هزارگزی خاور نهر آب و 4 هزارگزی شمال کره تپه واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و برنج و حبوبات وشغل مردمش زراعت و گله داری است، ساکنان آن از طایفۀ ولدبیگی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد که در 24 هزارگزی شمال باختر نیر و در 20 هزارگزی شمال جادۀ نیر به ابرقو واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 596 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بادام و زردآلو و هلو و توت و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تئودور، شاعر فرانسوی است متولد سال 1823 و درگذشته به سال 1891 میلادی او پیروی از مکتب ویکتور هوگو و آلفرد دوموسه و تئوفیل گوتیه میکرده است، پارچه و یا نخی که بدان هر چیزی را بندند، بسته و توده از هرچیز، چون بسته و تودۀ کاغذ و امثال آن، مأخوذ از فرانسوی، گروه و دسته ای که هدف و مقصود خاص دارند، جمعی که گرد هم آیند و برای انجام دادن کاری هریک وظیفه ای بعهده گیرند، مثل، باند قاچاقچی، باند هروئین ساز و هروئین فروش، باند بچه دزدها و ... باندبازی، دسته بندی، باریکه ای آسفالت شده از زمین فرودگاه که هواپیما بر آن فرود آید
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مقابل ظاهربین. (آنندراج). مقابل قشری. آنکه بظاهر اکتفا نکند.
لغت نامه دهخدا
نوعی افسون که به وسیله آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
ورق درخت بید، نوعی از پیکان تیر که آنرا بهیئت برگ بید سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بین
تصویر باز بین
آنکه بلیتهای ورودی را بازدید کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطن بین
تصویر باطن بین
ژرف بین باریک بین آنکه درون چیزها را بیند ژرف بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بین بین
تصویر بین بین
حد وسط دو چیز نه خوب و نه بد متوسط بینابین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان بند
تصویر زبان بند
((~. بَ))
زبان بندنده، نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
((بَ گِ))
نوعی از پیکان شبیه برگ بید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مان بدی
تصویر مان بدی
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما
فرهنگ گویش مازندرانی
النگو دستبند، آستین یدک برای کار کشاورزی و درو
فرهنگ گویش مازندرانی